استاد علی اکبر داراب کلائی ، دارابکلاء شهر ساری متولدشدند
ایشان در سن 17 سالگی وارد حوزه شدند .
و برای ادامه تحصیل به شهر مشهد مقدس عزیمت نموده و دروس حوزه را تا سطح خارج در حوزه علمیه این شهر ادامه دادند .درحال حاضرساکن تهران میباشند که در زمینه خانواده و سبک زندگی و مسائل روز مقالات متعددی به رشته تحریر درآورده است. برای کسب اطلاع بیشتر به قسمت زندگینامه مراجعه فرمایید.
مهمترین چیزی که از اسلام دوست دارم حجاب داشتن است. من حجاب دارم و در حقیقت از داشتن آن لذت می برم؛ مخصوصا در لاس وگاس که مردان به زنان به طرز ناخوشایندی نگاه می کنند، احساس امنیت می کنم.
یکی از افسران زن پلیس دیترویت در سال ۲۰۰۲ در حین انجام ماموریت خود به ضرب گلوله مجروح شده و تا سر حد مرگ پیش میرود. او میگوید خیلی به مرگ نزدیک شده بودم و می دانم که یک شروع دوباره و زندگی پیدا کردهام. وی پس از این حادثه به دین مبین اسلام مشرف میشود. وی در مصاحبه با یک شبکه تلویزیونی عربی، از زندگی جدیدش سخن میگوید:
وقتی آقایمان حضرت ولی عصر(عج) ظهور کنند، همه با حجاب میشوند، پس چه خوب است که از الان برویم به استقبال.
محجبه که نبودم هیچ، تو خانوادمون هم هیچکس چادری نیست. از شش هفت سالگی، کنار مادرم نماز میخوندم، با یک چادر نماز سفید با گلای ریز که خودش برام دوخته بود. تو همهی بازیام، بدون استثناء، اون چادر همراهم بود. یا به عنوان شنل ازش استفاده میکردم، یا دامن یا همون چادر. متأسفانه بزرگتر که شدم، اصلا مسئلهی حجاب، جزو مشغولیات ذهنیم نبود. هیچ وقت بهش فکر نکرده بودم! اما مادرم در عین حال که چادری نیست، خیلی مقید و با حجابه. من رو با خودش میبرد جمکران.
اوایل برام حکم سرگرمی داشت، به خصوص اینکه خالمم با دخترخالههام میاومدن. کلی خوش میگذشت. بعد از چند وقت، خانواده خالم، از شهری که توش زندگی میکردیم رفتند و از قم و جمکران هم دور شدند، اما من هنوزم شبهای چهارشنبه با مادر میرفتم جمکران، ولی دیگه از شیطونی خبری نبود. کنار مادر مینشستم و فقط مینشستم!
منتظر میموندم تا دعای توسل تموم بشه و برگردیم! یک دفعه كه هوا سرد بود، رفتیم توی مهدیه. اونجا برای اولین بار به روضهای که مداح برای امام حسین (ع) میخوند، گوش دادم و برای اولین بار گریه کردم، چه گریهای! انگار یک بغضی بود که خودمم ازش خبر نداشتم، اما شکست و چه خوب شکست! بعد از اون، انگار چشم و گوشم آگاهتر شدن! اون موقع خبر نداشتم كه گریه برای امام حسین (ع) چه کارها که نمیکنه.
مادرم همیشه به سخنرانیهای آقای پناهیان که از تلویزیون پخش میشد گوش میداد. یادمه پاییز بود و منم کنار مادر داشتم به سخنرانی گوش میدادم. الان اصلاً یادم نمیاد كه حاج آقا دقیقاً چی گفت، فقط میدونم یک جمله گفت که حکم یک تلنگر داشت برای من. از اون زمان به بعد، کلمهی حجاب وارد ذهنم شد و بهش فکر کردم، اما خیلی سخت بود. من عادت نداشتم به اونجور پوشش و سر کردن چادر. برام محال بود!
نیمهی دوم اسفندماه بود، شب آغاز ولایت امام زمان (عج)، و باز هم جمکران. بیست و دوساله بودم، اما هنوز به زیارت آقا امام رضا (ع) مشرف نشده بودم. اون شب دعا کردم و فقط همین رو خواستم! فردا صبحش بلیط گیرمون اومد! رفتم پابوس امامم، چادرم رو از خود آقا خواستم، چون میدونستم خودم نمیتونم، خیلی برام سخت بود. روز آخر وقتی داشتیم از حرم برمیگشتیم، از مادر خواستم برام پارچهی چادری بگیره، وقتی وارد یکی از مغازههای اطراف بابالجواد شدیم، مادرم رفت سراغ پارچههای چادر نماز! وقتی بهش گفتم چادر مشکی میخوام، یکم تعجب کرد. گفت: مطمئنی؟ بعد با کمال میل، بهترین پارچهی چادری رو برام خرید.
وقتی چادر به سر از خونه خارج شدم، یک حس دیگهای داشتم. حس میکردم خدا داره نگاهم میکنه و بهم لبخند میزنه. الان دقیقاً دو ساله که چادریام. تنها دختر چادری خانواده. اون حس رو هنوز هم دارم. آنقدر شیرینه که با همهی دنیا عوضش نمیکنم.
وقتی برگشتیم، دیگه مثل قبل نبودم، دیگه از آرایش کردن خوشم نمیاومد. هنوزم مانتوهای قبلیم رو میپوشیدم، اما همش معذب بودم. شروع کردم کم کم روی خودم کار کردن. اول آرایشم رو قطع کردم. بعد ریزه ریزه مقنعم رو تنگ کردم. دیگه همه توی دانشگاه متوجه تغییراتم شده بودن. اواخر فروردین ماه، یک روز مقنعم رو نگاه کردم. دیدم حدود ده دوازده سانت از درزشو دوختم! از خودم خجالت کشیدم! دیگه مانتوهام برام شده بودن مثل قفس. چادرمم دست خیاط بود و هنوز آماده نشده بود. یک روز توی یک مهمونی، خونهی یکی از دوستام اعلام کردم که به زودی قراره چادری بشم، ولی اصلاً استقبال نکردن!
بالاخره چادرم آماده شد، ایام فاطمیه و نیمههای اردیبهشت بود. یادمه کسی خونه نبود. میخواستم برم بانک. دلم رو به دریا زدم و چادرم رو سر کردم و زدم بیرون. جلوی در بانک از تاکسی که پیاده شدم، چادر از سرم افتاد و فرش زمین شد! نا امید شدم.
چند روز گذشت، فردا روز شهادت حضرت فاطمه (س) بود. ظهر بود، جلوی تلویزیون نشسته بودم. قرار بود نیم ساعت بعد با دوستم بریم کتابخانه. گویندهی تلویزیون گفت: «فاطمه (س) با حجاب بود. وقتی آقایمان حضرت ولی عصر(عج) ظهور کنند هم، همه با حجاب میشوند، پس چه خوب است که از الان برویم استقبال!» همونجا به حضرت زهرا (س) متوسل شدم و تصمیم قطعی گرفتم...
وقتی چادر به سر از خونه خارج شدم، یک حس دیگهای داشتم. حس میکردم خدا داره نگاهم میکنه و بهم لبخند میزنه. الان دقیقاً دو ساله که چادریام. تنها دختر چادری خانواده. اون حس رو هنوز هم دارم. آنقدر شیرینه که با همهی دنیا عوضش نمیکنم. این رو هم بگم که دیگه هیچوقت، چادر از سرم نیفتاد. الان یک حرفهای هستم! اوایل، خانوادم زیاد استقبال نکردن. همه فکر میکردن که یک هوس زودگذره و از سرم میفته، اما الان دیگه همه عادت کردن و با چادر، بیشتر دوستم دارن.
توی این دو سال، خدای عزیزم کادوهای خیلی خوبی برام فرستاد، دیگه نماز صبحم قضا نمیشه، همهی نمازهام رو سر وقت میخونم. مشرف شدم به نجف، کربلا، کاظمین، سامرا و چند وقت دیگه هم قراره برم مکه انشاءالله... هر چقدر شکرش رو به جا بیارم، بازم نمیتونم حقش رو ادا کنم ... بزرگترین افتخارم توی دنیا اینه که دختر مسلمان شیعهی ایرانیام و عشق فاطمهی زهرا (س) و خاندانشون، تو دلمه.
یه روز قبل از اول مهر ماه سال89چادری شدم اونم کجا وقتی میخواستیم بریم بوستان نهج البلاغه......
به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، من تو خانواده ای مذهبی به دنیا اومدم...ته تغاری بودم واز وقتی که یادم میاد خواهرام رو با چادر دیدم.
یادش بخیر یک عکس از چهارسالگی ام تو اصفهان هست که یک روسری توری سفید سرمه و من با لجبازی خاصی اونو تا جلوی پیشونیم جلو کشیدم و صورت کوچیکم توش گم شده در حالی که همه میخواستن اونو عقب بکشم... اما بزرگتر که شدم من روسری ام رو با لجبازی عقب میکشیدم و بقیه اصرار داشتن بیارمش جلو، خلاصه معمولا روسری ام در حدی عقب بود که حجابم کامل نبود...
سرتونو درد نیارم تا دوم دبیرستان گناه بد حجابی رو شونه هام بود درین میون پدرم اصرار خیلی زیادی داشت که من چادری بشم جوری که اصلا جلوی بابام بیرون نمیرفتم که بهم گیر نده اما از حق نگذریم من نسبت به خیلی از هم سن و سالام خیلی ساده بودم اهل آرایش و اینا هم نبودم اما خیلی ضرورت اینکه حدود حجاب را کامل رعایت کنم و موهایم را کامل بپوشانم را حس نمی کردم در نتیجه مسلما دوست هم نداشتم به زور چادری بشم می خواستم خودم بهش علاقه پیدا بکنم خودم با خلوص نیت و رضایت برم طرفش
تا اینکه سال دوم دبیرستان بحث اردوی جنوب شد من با دوتا از هم کلاسی هام طلبیده شدیم و این که میگم طلبیده شدیم چون واقعا همین طور بود من که اصلا درک نمیکردم جنوب چیه دوتا همکلاسی هایم هم مثل من اطلاعات خاصی نداشتن تازه کاروان پر شده بود و ما یه روزه تصمیم به گرفتن کردیم و زنگ زدیم گفتن جاخالی شده...
وای وقتی سوار اتوبوس شدم و به این فکرکردم که چندین ساعت باید تو راه باشم پشیمونی زده بود به سرم....
رفتیم جنوب به معنی واقعی کلمه بهترین جای دنیا بود درحالی که کمترین امکاناتم داشتیم
و خداروشکر که قسمتمون شد غروب شلمچه رو تجربه کردیم......معرکه بود...
نماز خوندیم رو خاک !خیلی ساده! برگشتنی از شلمچه با یکی از دوستام از کاروان عقب موندیم دوتایی پشت سر مردم راه افتادیم رفتیم تو اون راه خاکی که دوطرفش آب بود و بافانوس راه رو روشن کرده بودن روبه رو هم صفحه ی اسلاید شو گذاشته بودن که تصاویری از کربلا روش نمایش داده می شد
وااااای ناگهان مردی از پشت سرم از ته ته ته دلش فریاد زد: یا زهراااااااااااا دست مارم بگیر...... اونجا بود که بغضم شکست نفسم گرفته بود مو به تنم سیخ شد...سجده کردم رو خاک شلمچه ، دعا کردم که شهدا دوباره مارو بطلبن...اما هنوز نطلبیدن...خلاصه اومدیم تهران حجابم کامل شده بود اما چادر سرم نکردم ..میترسیدم...میترسیدم سرم کنم و بعدا بزارمش کنار
از یه طرفم دوست داشتم حجاب برتر داشته باشم...سه ماه تابستون داشتم فکر میکردم خلاصه گفتم یعنی چی این بهونه ها چیه چادر بذار شاید همین چادر جلوی بعضی از گناهان دیگه ات رو هم بگیره
یه روز قبل از اول مهر ماه سال89چادری شدم اونم کجا وقتی میخواستیم بریم بوستان نهج البلاغه......
یه روز تو تابستون امسال که میرفتم کلاس ورزش یکی از بچه ها به من و دوستم که چادری بودیم گفت:تو این تابستون تو این گرما چرا چادر میذارین شماها که بی چادر هم حجابتون کامله؟
من فقط یک جمله گفتم:ما این گرما رو دوست داریم باهاش عشق می کنیم
و او فقط با تعجب به من نگاه کرد و گفت:آهان...دوست دارین!
از وقتی از شلمچه اومدم عشقم به بی بی دوعالم حضرت فاطمه ی زهرا(س)چندین برابر شده خیلی خیلی زیاد اصلا با کلمات نمیشه بیان کرد
تو این یه سال با افتخار، چادر، این تاج بندگی رو سرم کردم ان شاءالله خدا توفیق بده که بازم بتونم با چادرم پرچمدار اسلام باشم ***بر دهان هرچه رنگ است می کوبد رنگین کمان چادر مشکی من***
مصطفی لعل شاطری: یکی از افرادی که درطی دوران زندگی خود به ذکر حوادث گوناگون پرداخته است، بی شک شهید مرتضی مطهری می باشد؛ این استاد فرهیخته علاوه بر حوادث متنوع گه گاهی نیز به ذکر خاطراتی از دوران زندگی خود همراه با همسرش پرداخته است.
یک نمونه از این ذکر خاطرات که مرحوم حاج محمد اسماعیل دولابی که از عرفای بزرگ عصر حاضر بوده، و از قول استاد مطهری نقل نموده، بدین صورت است که وی می گوید: روزی در مشهد مقدس در منزل سید محمدحسین طهرانی این خاطره (که البته صبوری آن را در کتاب خود گنجانده است) که به کرامت می ماند را برای من اینگونه استاد مطهری نقل فرمودند: این ماجرا مربوط می شود به زمان طاغوت، آن وقت ها عده ی قابل توجهی از بانوان تهرانی، بی حجاب بودند. همسر من هم که شخصی مذهبی و دلسوز دین بود یک مجلس روضه خوانی هفته ای برای خانم های محل، توی منزلمان راه انداخته بود. همین مجالس روضه خوانی هفتگی، ماهانه و امثال این ها بودند که درآن فضای تاریک زمان طاغوت، شعله ی چراغ دین را روشن نگاه می داشتند. در همسایگیِ ما خانواده ی بی حجابی زندگی می کردند. از قضا خانم هم به همراه دختران بی حجابش در این مجلس روضه خوانی شرکت می کردند، آن هم با یک چادر نازک بدن نمای سفید رنگ، همان چادر را هم به احترام روضه ی امام حسین (ع) و فقط در همین مجلس می پوشیدند!وچند بار همسرم با من در میان گذاشت که:
ـ حاج آقا مطهری! می دانی که همه ی خانم های شرکت کننده در این مجلس روضه خوانی محجبه اند و با لباس و چادر مشکی و موقّر توی این جلسه ی محترم، شرکت می کنن، حضور این خانم های همسایه ی بدحجاب، با این سر و وضع و با این چادرهای سفید بدن نما، به مجلس ما لطمه می زند، اگه صلاح بدنید من بِهِ آنها تذکّری بِدَهم که لااقل در این مجلس، با چادر مشکی حضور پیدا کنند؟ جواب من هم این بود که:
ـ این مجلس روضه، صاحب دارد و خودش می داند که با این ها چه کار کند. همین اندازه که این خانم های بی حجاب، با حجابی بد و نامناسب، می آیند و در این مجلس شرکت می کنند، غنیمت است. شما هم به ایشان احترام بگذارید...
کار همه ساله ی این خانواده این بود که با رسیدن عیدِ نوروز و تعطیلات 13ـ14 روزه اش، بار سفر را می بستند و راهی سواحل زیبای مازندران می شدند و در آن جا حسابی خوش می گذراندند. آن سال هم بارندگی شدیدی در بیش تر جاهای ایران، از جمله تهران و مازندران، اتفاق افتاد و سفر این خانواده را به تأخیر انداخت، یک وقت به خودشان آمدند که تنها سه روز از تعطیلات باقی مانده و این مقدار، برای سفر به مازندران کافی نبود! چه کنیم و چه نکنیم، پس از شور و مشورت خانوادگی، به این نتیجه رسیدند که: ـ مشهد هم برای تفریح، جای بدی نیست چون جاهای تفریحی و دیدنی و ییلاقیِ زیادی دارد، امسال را به جای مازندران، بزنیم و بریم مشهد!
وارد مشهد که می شوند، به تنها جایی که پا نمی گذارند حرم امام رضا (ع) است ولی از همه ی جاهای دیدنی و تفریحی و توریستی مشهد و حومه اش، بازدید می کنند. در آخرین روز اقامتشان، هنگامی که به طور اتفاقی از جلوی مسجد گوهرشاد عبور می کنند رو به گنبد امام رضا (ع)، دستی تکان داده، بای بایی(!) کرده و «مرسی ای» گفته(!) و راه هتل محلِّ اقامتشان را در پیش می گیرند!
شب که می شود، خانمِ خانواده در عالمِ خواب می بیند در فضایی معنوی و روحانی، در گوشه ای مؤدّبانه ای ایستاده و آقا امام رضا (ع) با عظمت و اُبُهت و معنویتی وصف ناپذیر، از جانب قبله تشریف می آورند. وقتی آن حضرت (ع) به نزدیکی این خانم می رسد، خانم خودش را جمع و جور می کند و ضمن عرض سلامی مؤدبانه، در برابر آقا تعظیم می کند. حضرت رضا (ع) نیز توجّهی به وی نموده و می فرماید:
ـ اگر دعای «یا مَن تُحَلُّ» را از حفظ بخوانی این کتاب سبزی را که در دست دارم به تو هدیه می دهم. زن که عمراً اهل این گونه برنامه ها نبوده، عرض می کند:
ـ آقاجون! من که این دعا رو بلد نیستم، یعنی اصلاً اهل دعا نیستم! اما آقا دستور می دهد که: ـ بخوان! و او بی اختیار، دعا را از اول تا آخر از حفظ می خواند! آقا امام رضا (ع) هم آن کتاب سبز را به وی هدیه می کند. زن از شدّت شوق و هیجان، فریادی کشیده و از خواب می پرد! شوهرش هم وحشت زده از جا می جهد و با نگرانی می پرسد: ـ ها!... چی شده؟... کابوس دیدی؟! ـ کابوس؟ نه! کابوس کجا بوده؟! خواب شیرینی دیدم که از صدسال بیداری، ارزشمندتره! ـ خُب اگه خواب شیرین دیدی پس واسه چی جیغ زدی؟! و زن ماجرای رؤیای شیرینش را اشک ریزان برای شوهرش تعریف می کند. شوهر هم بی اختیار اشک می ریزد و...
وقتی به تهران برمی گردند، خانم بی حجاب، یک راست می آید منزل ما و از همسرم می پرسد: ـ آیا دعایی به نام دعای «یا مَن تُحَلُّ» وجود داره؟ ـ البته که وجود داره! تویِ مفاتیحه. ـ میشه لطف کنی ببینی همین جوریه که من می خونم؟ و همسرم که اصلاً گمان نمی کرد آن خانم حتی یک خط دعا از حفظ باشد، وقتی می بیند که وی دعا را از اول تا آخر، بدون غلط و بی کم و کاست می خواند بُهتَش می برد!... و از آن روز به بعد، آن زن و دخترانش هم به حجابِ اکمل یعنی چادر مشکی رو می آورند.
وقتی چادری شدم، تازه فهمیدم كه واقعاً این احساسی که به چادرم دارم، یک ودیعه الهیه.
توی یک خانواده مذهبی بزرگ شدم که پدرم هیچ وقت ما رو مجبور به پیروی از عقاید مذهبیش نمیکرد، اما با رفتار درستش، ما رو نسبت به خیلی از آن عقاید، علاقهمند کرده بود؛ به طوری که داوطلبانه آنها را بپذیریم. یکی از این عقاید، حجاب بود. هر چند که پدرم همیشه چادر رو خیلی دوست داشت، ولی هیچوقت هیچکدوممون رو مجبور به پوشیدن اون نکرد، برای همین توی خانواده ما، هر کس هر وقت كه خواسته چادر پوشیده و هر وقت هم نخواسته نپوشیده.
اما ماجرای من و چادرم:
اولین خاطرهای که از چادر دارم، مربوط به روز اولی هست که رفته بودم راهنمایی. دم در مدرسه جلوم رو گرفتن! چون چادر نداشتم، اجازه ندادن كه برم تو. منم برگشتم خونه و چادر یکی از خواهرهام رو پوشیدم و رفتم. الان حس میکنم برای همین بود که تا آخر دبیرستان که چادر اجباری بود، من به جای اینکه به مزایای چادر فکر کنم و خودم رو قانع به پوشیدنش کنم، همش میخواستم به خودم و اطرافیانم ثابت کنم که برای یک حجاب کامل، نیازی به چادر نیست و بدون چادر هم میشه حجاب کامل داشت. پس چرا وقتی چیزی واجب نیست، باید سختیهاش رو تحمل کنم؟
مخصوصاً اینکه دختر خیلی شلوغ و پرجنب و جوشی هم هستم و همیشه فکر میکردم كه امکان نداره بتونم با چادر روی صندلی آروم بشینم. برای همین بعد از تموم شدن دبیرستان و قبل از دانشگاه، چادرم رو برداشتم و تازه بعد از اون بود که افتادم به فکر اینکه چادر پوشیدن هم میتونه انتخاب خوبی باشه.
کل چهار سال دانشگاه رو درگیر این موضوع بودم. مخصوصاً چون رشتهام هم عمران بود و توی خیلی از کلاسهای عملی، چادر پوشیدن واقعاً سخت بود، یک نکته منفی هم به این حس دامن میزد. مثلاً دوستم چون چادری بود میگفت: من همیشه چادر میپوشم، حالا نمی تونم جلوی پسرها، بدون چادر خیلی فعالیت کنم و به این بهونه، کارهاش رو میانداخت گردن ما مانتوییها؛ و این مسئله، این ذهنیت منفی رو توی ذهن من ایجاد میکرد که چادر باعث تنبلی میشه و جلوی فعالیت رو میگیره...
یک دوستی داشتم که بدون اینکه چادرش رو برداره، همه کارهای كلاسهای عملی دانشگاه رو خودش انجام میداد و از همه، حتی از پسرها هم کارش سریعتر و بهتر بود. میخوام بگم كه چقدر رفتار آدمهای چادری مهمه، این دوست من، خیلیها رو تحت تأثیر دین و حجابش قرار داد.
البته یک دوستی هم داشتم که بدون اینکه چادرش رو برداره، همه کارهاش رو خودش انجام میداد و از همه، حتی از پسرها هم کارش سریعتر و بهتر بود (با این 2 تا مثال خواستم بگم كه چقدر رفتار آدمهای چادری مهمه، مثلاً اون دوست دومم، خیلیها رو تحت تأثیر دین و حجابش قرار داد) از همون سالهای دانشگاه، میل به چادری شدنم قویتر شده بود، چون من آدم بیتفاوتی نبودم و حجاب برام مهم بود. برای همین، وقتی مانتویی بودم، نمیتونستم اونطور که دوست داشتم لباسهای رنگی و تنگ یا کوتاه یا... بپوشم و همیشه خودم رو مقید میکردم كه لباسهایی بپوشم که جلب توجه نکنه؛ و خب اون لباسها رو دوست نداشتم، ضمن اینکه میدونستم همونطور که من که باحجاب بودم امنیت بیشتری تو جامعه دارم، اگه چادری بشم، امنیتم بیشتر هم میشه (که شده).
به اضافه همهی اینها، افرادی هم که من رو میشناختن، تعجب میکردن و میگفتن: باورمون نمیشه كه تو چادری نباشی! یکی از دوستام میگفت: من هر وقت تو رو میبینم، حس میکنم چادرت رو درآوردی و گذاشتی توی کیفت. اصلاً نمیتونم باور کنم كه تو چادری نیستی! و همین حرفها هم خیلی انگیزهام رو برای چادر پوشیدن بیشتر میکرد؛ اما همیشه به یک دلیلی، عقب میانداختم. مثلاً اون موقع میگفتم كه الان اگه چادری بشم، همه میپرسن چرا چادری شدی و خب واقعاً حوصله جواب دادن به این سوال رو برای کسانی که میدونستم اصلاً سر در نمیارن نداشتم، یا اینکه با چادر چه جوری برم پای تخته؟ و یا بهانههای دیگه. وقتی دانشگاه تموم شد، به مادرم گفتم كه برام چادر بدوزین، ولی بازم عقب میانداختمش، انگار میترسیدم که نتونم دووم بیارم و اصلاً دوست نداشتم که بعد از چادری شدن، چادرم رو بردارم. چون بدتر از هرچیزی، این یک تبلیغ منفی برای چادر بود.
تا اینکه یک بار توی یک برنامه، یک خارجی تازه مسلمان شده رو نشون دادن که بعد از اینکه با اسلام آشنا شده بود، با حجاب شده بود؛ نماز میخوند؛ همه دستورات اسلام رو اجرا میکرد، ولی مسلمان شدنش رو هی عقب میانداخت. میگفت شاید نتونم، آمادگیش رو ندارم. بعد دوست مسلمانش بهش گفت: الان دلیل مسلمان نشدنت چیه؟ اونم دلیل خاصی نداشت و دوستش گفت: پس با من بگو و شهادتین رو ادا کرد. این دقیقاً مشکل من بود، منم فقط باید شروع میکردم.
روز بعد، چادر رو پوشیدم و دیگه بر نداشتم. حالا فهمیدم که بیشتر اون القائات، شیطانی و بیدلیل بود. همه اطرافیانم، راحت این قضیه رو پذیرفتن. روی نیمکت و تو کلاس نشستن، چندان سخت نیست و مهمتر از همه، هر لباسی که دوست دارم بدون نگرانی میپوشم و امنیتم هم خیلی بیشتر شده، چون بر خلاف چیزی که خیلیها فکر میکنن، آدمها و مخصوصاً مردها (به جز یک اقلیت خاص) با هر عقیدهای، برای خانمهای باحجاب و چادری که به چادرشون اعتقاد دارن (و این اعتقاد کاملاً از رفتار آدمها قابل تشخیصه) احترام خاصی قائلند.
بعد این قضیه، یک چیز مهمی رو فهمیدم. اگه آدم بدونه چرا یک کاری رو انجام میده، هر چند هم که سخت باشه، به نظرش آسون میاد؛ ولی اگه آدم ندونه چرا یک کاری رو انجام میده، هر چقدر هم ساده باشه، براش سخته.
یک نکته جالب، من چادرم رو خیلی دوست دارم یعنی خود چادرم رو فی نفسه، وقتی کثیف یا چروک میشه، براش ناراحت میشم. راستش روم نمیشد این رو به کسی بگم. فکر میکردم مسخره است، تا اینکه یکی از دوستام -که یک بار ازم پرسیده بود تو که همیشه تو مسایل دینی دنبال بهترینی (این رو خودم بهش گفته بودم) پس چرا چادر نداری؟- وقتی چادری شدم، بهم گفت: اون موقع به خودم گفتم هنوز عشق چادر تو دلت نیفتاده و من تازه فهمیدم كه واقعاً این احساسی که به چادرم دارم، یک ودیعه الهیه. جالب اینجاست که اون چادری رو که قبلاً داشتم و یک جاهایی میپوشیدم دوست ندارم؛ فقط چادری رو که بعد از چادری شدنم دوختم خیلی دوست دارم. تبیان
1-دوری از یاد خدا یکی از راه هایی که سبب تقویت و تثبیت ایمان می شود و سیر قلبی انسان را به سوی معبودش سرعت می بخشد، ذکر است. ذکر به معنای یادآوری (حضور معنی در نفس)، در مقابل نسیان و غفلت آمده است. خداوند پیامبرش را «مُذَکِّر» یعنی تذکردهنده لقب داده است: «اِنَّما انت مُذَکِّرٌ، لَستَ علیهم بِمُصَیطِر»1.)
انسان در ذات خود مشتاق ارتباط با خداست. برای همین است که از یاد و انس با او لذت می برد، ولی گاهی به غفلت یا فراموشی مبتلا می شود که نیاز به یادآوری دارد.
بی حجابی نتیجه غفلت از یاد خداست وغفلت ازیاد خدا همراه شدن با شیطان است «وَ مَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطانًا فَهُوَ لَهُ قَرینٌ؛(2) هر آن که از یاد خدا روی گرداند شیطان همراه او خواهد شد».
اگر در جامعه ای یادخدا کمرنگ بشودآن جامعه راحت تن به گناه وعصیان می دهدوافراد آن جامعه در مقابل گناه سست میشوند وشیطان دل آنها را تسخیر خود میکند وفرقی برای آن شخص نمی کند که با بدن عریان بیرون بیاید یا اینکه بدحجاب باشد چون او همراه وهمنوا با شیطان است خداوند در قرآن کریم سوره حشر می فرماید :ولا تکونو کالذین نسواالله(3)
((واز کسانی نباشید که به کلی خدا رافراموش کردند ))
هرکسی که خدا رافراموش کند چندعلائم دارد 1- انساهم انفسهم خود فراموش می شود برای اوتفاوتی نمی کند با ابن زیاد باشد یا دنبال عمربن سعد حضرت ((امام خمینی (ره) در تفسیر این آیه می فرماید اگر کسی خدا را فراموش کرد خدا اورا به خودش واگذار میکند )) در صبح عاشورا حسین بن على علیه السلام اولین خطبه ای که خواند این بود استحوذ علیکم الشیطان فانسکم ذکرالله(4)
حضرت تسخیر شدن قلبها بوسیله شیطان ورویارویی با اورا دوری از یادخدا معرفی می کند ولذا کسی که خدا را فراموش کند نور امام رانمی بیند نور دین را نمی بیند و گناه برای او به منزله عسل می ماند شیرینی گناه در دل او رسوخ میکند بی حجابی برای او فرهنگ میشود و چون ذکر خدا را فراموش کرده ونور خدا را نمی بیند اگر در جامعه زمان حسین بن علی (ع) 30هزار جمعیت با آن حضرت روبروشدندوپسر پیغمبر را یاری نکردند وخود حضرت وفرزندان ویاران باوفایش رابه شهادت واسارت کشیدند چیزی جز دوری از یاد خدا نبود 2-ارتباطش با قرآن اندک است3- نماز را با کسالت می خواند4- تعجیل برای گناه می کند یسارعون فی الاثم والعدوان(5)و.....5- حق پذیر نیستد
2- بی غیرتی مردان
از علل اصلی بدحجابی در جامعه بی غیرتی مردان در جامعه است بی غیرتی عبارت است کوتاهی در محافظت ازدین وعرض وناموس که یکی از صفات خبیثه انسان است وبه گونه ای است که انسان اگر غیرت نداشته باشد دین نداردومرد باید به مهم اهتمام شدید ورزد واز مسائلی که امنیت خانواده را مخدوش می سازد دور نگه دارد مرد در خانه به عنوان ستون وقوام خانواده می باشدیکی از مهمترین وظایف مرد در حیطه قوّامیت، حفظ امنیت اخلاقی خانواده است. همسر و فرزندی که نتواند در هجمه نگاههای تند و اغراض شوم دیگران به شوهر و یا پدرش پناه ببرد جداره مصونیتش نازک و شکننده خواهد شد. جداره ای که حفظ پوشش و رفتار مناسب از یکسو و محفوظ داشته شدن از اغراض شوم از سویی دیگر، ان را مستحکمتر میسازد
موسیقی و لهو و لعب نیز از عوامل مهم بی غیرتی است به گونه ای که در خانه ای که موسیقی نواخته یا شنیده شود غیرت از آنجا رخت برمیبندد. امام صادق علیه السلام فرمودند: هنگامی که چهل روز در خانه ای موسیقی نواخته یا شنیده شود شیطانی که قفندر نام دارد اعضایش را به اعضای صاحب خانه میمالد و در آن می دمد تا او را بی غیرت میکند تا آنجا که حتی اگر به زن و فرزندش تجاوز و یا نیت سوئی صورت گیرد از خود غیرتی عیان نخواهد ساخت (6)
. انسان این حالت را دارد که هر چه بیشتر در گرداب شهوات شخصی فرو رود و عفاف و تقوا و اراده اخلاقی را از کف بدهد، احساس غیرت در وجودش ناتوان می گردد. شهوت پرستان از اینکه همسران آنها مورد استفاده های دیگران قرار بگیرند رنج نمی برند و احیاناً لذت می برند و از چنین کارهایی دفاع می کنند.
برعکس، افرادی که با خودخواهی ها و شهوات نفسانی مبارزه می کنند و ریشه های حرص و آز و طمع و ماده پرستی را در وجود خود نابود می کنند و به تمام معنی انسان و انساندوست می گردند و خود را وقف خدمت به خلق می کنند و حس خدمت به نوع در آنان بیدار می شود، چنین اشخاصی غیورتر و نسبت به همسران خود حساستر می گردند. اینگونه افراد حتی نسبت به ناموس دیگران نیز حساس می گردند. یعنی وجدانشان اجازه نمی دهد که ناموس اجتماع مورد تجاوز قرار گیرد(7).
حضرت امیرالمؤمنین(علیهالسلام) به مردم عراق فرمود:"شنیدهام که زنان شما در راهها و بازارها با مردان نامحرم به گفتگو میپردازند و شانه به شانه یکدیگر راه میروند!آیا حیا نمیکنید!".[ملا احمد نراقی، معراج السعاده، ص 163 )حال چه باید گفت در مورد اتفاقاتی که در جامعه بشری به وقوع پیوسته است و گروههایی با نامها و عناوین فریبنده همچون فمنیسم و دفاع از حقوق زنان، خانمها و نوامیس مردم را به انواع حیلهها و ترفندها به انظار عمومی فراخوانده آنها را در میان مردان و جامعهای مسموم رها میکنند تا دستان پلید عدهای سودجو یا هوسران یا افرادی جاهل و غافل به بهره کشی از این مخلوقات لطیف و وزنههای مؤثر اجتماع پرداخته، کیان خانواده را سست کنند و با شعارهای پوچ و دهان پُرکن، آبرو و حیثیت و قداست آنها را به باد اشتباهات خود دهند و گاهی با دادن اعلامیهها و بیانیههایی سعی در موجه جلوه دادن چهرۀ زشت و سودجوی خود برآیند؛ از وجدانهای بیدار که به غبار ندانم کاریها آلوده نشدهاند میپرسیم آیا این امور با تعالیم اسلامی که زن را ریحانه حساب میکند نه پهلوان]، سازگار است؟
3-عقده های روحی – روانی:
عقده های روحی – روانی یكی دیگر از عوامل بی حجابی زنان در جامعه می باشد . برخی از انسان ها در زندگی خود به نوعی كمبود عاطفی و شخصیتی دچار می شوند كه ممكن است از این موضوع بی اطلاع باشند و سعی دارند از راه های مختلف آنها را بر طرف كنند و خود را اشباع نمایند.كمبودهای عاطفی و شخصیتی می تواند دلایل متعددی داشته باشد . برخی از این كمبود ها ممكن است در كودكی از طرف والدین ایجاد شود و برخی دیگر می تواند در نوجوانی و جوانی از طرف اولیاء و مربیان جامعه ایجاد گردد . به هر حال دچار شدن به این گونه كمبودها می تواند عواقب بدی داشته باشد تا جایی كه انسان را تا مرز ورشكستگی درونی و باطنی پیش می برد.افرادی كه به این گونه بیماری و عقده روانی مبتلا می شوند ، سعی دارند با استفاده از شیوه های غیر عاقلانه و غیر منطقی آن را جبران كنند و در میان مردم جایگاهی برای خود دست و پا كنند ؛ چرا كه انسان دوست دارد همواره در میان مردم از جایگاه ویژه ای برخوردار باشد و برای نیل به این هدف از دو راه استفاده می كند:
1- از راه های درست و منطقی همچون تحصیل علم ، ایمان ، تقوا ، فضایل اخلاقی و مكارم انسانی .
2- از راه های نا درست همچون بی حجابی وبدحجابی وبه روشهای گوناگون خود را نمایان ساختن تا زمانی که دیگران اورا در اجتماع بپسندندورضایت شخص حاصل شود.
در این آیه، علت اینکه کفار نماز را به مسخره میگرفتند، سبکسری و نادانی آنها بیان شده؛ چون آنان به اعمال دینی و عبادت حقیقی نمیتوانند بنگرند و فواید آن را که انسان را به خدای متعال نزدیک کرده و تحصیل سعادت دنیوی و اخروی بوده، درک کنند. دومین آیهای که در این زمینه قابل استدلال است، مربوط به جریان حضرت موسی و ذبح گاو بنیاسرائیل است که آنها این امر الهی را تمسخر میدانستند:
«و (به یاد آورید) هنگامى را كه موسى به قوم خود گفت: خداوند به شما دستور مىدهد ماده گاوى را ذبح كنید (و قطعهاى از بدن آن را به مقتولى كه قاتل او شناخته نشده بزنید، تا زنده شود و قاتل خویش را معرفى كند و غوغا خاموش گردد.) گفتند: آیا ما را مسخره مىكنى؟ (موسى) گفت: به خدا پناه مىبرم از اینكه از جاهلان باشم!»
این آیه نشان میدهد که استهزا نمودن و مسخره كردن، كار افراد نادان و جاهل است که پیامبران الهی هرگز نادان و جاهل نبودند..به بازى گرفتن دیگران كار مردم پست و نادانان است؛ کسانی که جهل وجود آنان را فرا گرفته و موجب تمسخر دیگران شده که در حقیقت، جهالت به ارزش و مقام انسانیت دارند که نه به خود ارزش قائلند و نه به دیگران و در واقع به مقام انسانى احترام نمیگذارند.
از جمله صفاتی که میتوان از قرآن برای جاهلان اخذ کرد، ناتوانی در برابر وسوسههای شیطانی و شهوات است:
«(یوسف) گفت: پروردگارا! زندان نزد من محبوبتر است از آنچه اینها مرا بسوى آن مىخوانند! و اگر مكر و نیرنگ آنها را از من باز نگردانى، بسوى آنان متمایل خواهم شد و از جاهلان خواهم بود!»
آیه بیانگر اینست که کار زشت و گناه در محضر خداوند از کسانی سر میزند که در جهل به سر میبرند؛ کسانی که از حقوق و حدود الهی غافلند؛
قلمرو شیطان در وجود بشر محدود است به نفوذ در اندیشه او، نه تن و بدن او. نفوذ شیطان در اندیشه بشر نیز منحصر است به حد وسوسه کردن و خیال یک امر باطلی را در نظر او جلوه دادن. قرآن کریم این معانی را با تعبیرهای تزیین، تسویل، وسوسه و امثال اینها بیان می کند. اما اینکه چیزی را در نظام جهان بیافریند و یا اینکه تسلط تکوینی بر بشر داشته باشد؛ یعنی به شکل یک قدرت قاهره بتواند بر وجود بشر مسلط شود و بتواند او را بر کار بد اجبار و الزام نماید، از حوزه قدرت شیطان خارج است. لذا شیطان انسان را به کاری اجبار نمی کند بلکه بشر را دعوت وسپس وسوسه می کندهر چه هست وسوسه است و دعوت است و تزیین و تسویل است.
خداوند درقرآن می فرماید : «یا ایها الذین امنوا لا تتبعوا خطوات الشیطان و من یتبع خطوات الشیطان فانه یأمر بالفحشاء و المنکر(11)»؛ ای کسانی که ایمان آورده اید از گام های شیطان پیروی نکنید. هر کس پیرو گام های شیطان شود (گمراهش می سازد زیرا) او به فحشا و منکر فرمان می دهد و اگر فضل و رحمت الهی بر شما نبود هرگز احدی از شما پاک نمی شد، ولی خداوند هر که را بخواهد تزکیه می کند و خدا شنوای داناست.» انسان باید در هر حال از شیطان غافل نباشد ومتوجه آفات وخطرات در پیش روی خود باشد وگام به گام شیطان حرکت نکند کسی که در جامعه بی حجابی یا بدحجابی انجام میدهد از شیطان پیروی نموده وپشت سر اوحرکت میکند و در نهایت شخص را به فساد وفحشا فرمان می دهد مگر فضل ورحمت الهی شامل حال آن شخص شود انسان در هر سنی شیطان اورا دعوت به بدی وکار زشت می کند ولی در سنین جوانی بیشتر است تنها راه نجات از این وسوسه ها فقط تقوا است تقوا باعث دوری از گناه می شود.
لقمه حرام :
. خوردن لقمه حرام برافکار ،عقاید واعمل انسان تاثیر بسزایی دارد وراه سعادت وخیرورستگاری رابراومی بندد وچنان انسان در اثر لقمه حرام می لغزد که مانع پندپذیری از سوی بهترین افراد می شود وخویش را سرسپرده شیطان می کند .چشم ودل وگوش واندیشه آدمی را در مقابل حقیقت می بندد.
از نگاه دین اسلام و عقل سلیمِ آدمی، دوری نکردن از مال حرام در نیازهای مادّی زندگی مورد نکوهش بوده است، و اثرات سوئی بر جان و دل انسان گذاشته و بسیاری از گناهان، ریشه در آلودگی روح آدمی دارد و لقمه حرام مثل آب آلوده که جسم را بیمار میسازد جان آدمی را آلوده میکند
«و اموال یکدیگر را به باطل (و ناحق) در میان خود نخورید! و براى خوردن بخشى از اموال مردم به گناه، (قسمتى از) آن را (به عنوان رشوه) به قضات ندهید، در حالى که مىدانید این کار، گناه وحرام است
لقمه حرام در اعمل ورفتار آدمیان به صورتهای متفاوتی بروز می نماید وبی حجابی وبدحجابی در جامعه یکی از نشانه های لقمه حرام است لقمه حرام آنچنان در زندگی او رسوخ نموده است که با دلایل واهی مانع رسیدن حق وحقیقت دراندیشه اومی شود.
آنانی که به دستور یزید به جنگ امام حسین (ع) برخاستند، به «حرام خواری» آلوده بودند.این حرام خواری، چشم ودل واندیشه ی آنان را در هم نوردیده ونقش حقیقت وصداقت را ازذهنشان زدوده بود. امام حسین (ع) در روز عاشورا كوشید تا با نصیحت وموعظه، لشكر عبیدالله بن زیاد را از زشتكاری شان آگاه كند واز ادامه ی راهی كه در آن لغزیده اند، باز دارد؛ اما آنان با غوغا و جنجال، مانع رسیدن صدای امام (ع) به گوش خود شدند. امام رو به آنان كرد وفرمود:» ادعوكم الی سبیل الرشاد فمن اطاعنی كان من المرشدین ومن عصانی كان من المهلكین و كلكم عاص لامری غیر مستمع قولی فقد ملئت بطونكم من الحرام وطبع علی قلوبكم ویلكم الا تنصتون الا تسمعون(13
شما را به راه رشد فرا می خوانم؛ هر كه اطاعتم كند، رستگار است وهر كه نافرمانی ام كند، در زمره ی هلاك شدگان قرار می گیرد. همه ی شما فرمان مرا سرپیچی می كنید، به سخنم گوش فرا نمی دهید؛ البته (حق دارید، چرا كه) شكم هایتان ازحرام پر شده است، درنتیجه خداوند بردل های شما مهر زده است (و هرگز حقایق رادرك نمی كنید) . شما چرا ساكت نمی شوید، چرا گوش نمی دهید ونمی شنوید؟ بنابراین لقمه حرام در زندگی انسان بسیار موثر است وباعث قساوت قلب وسیاهی دل می شود وکسی که قسی القلب ودلش سیاه شد مرتکب گناه می شود .